فیلمسازی که می خواست ایرانی باشد
به گزارش سفیر سبز -یک سال از مرگ ناباورانه و مبهم کیومرث پوراحمد می گذرد؛ در سالی که با خبر قتل داریوش مهرجویی گره خورد تا یکی از تلخ ترین سال های تاریخ سینمای ایران رقم بخورد.
نامش کیومرث بود اما پوراحمد همه را یاد مجید می اندازد، قصه های مجید و ماجراهایش که نه تنها بخشی از خاطره جمعی مردم است که انگار بازتابی از هویت نوجوانان ایرانی را هم در خود نهفته دارد.
گرچه دوران متاخر سینمای پوراحمد، دوران افول و تنزل سینمای او بود و انگار چشمه خلاقیتش در تولید فیلم خشک شده بود، اما نمی توان منکر ارزش های هنری و اجتماعی سینمای او شد.
او توانسته با خلق جهان سینمایی خود دست کم تا پیش از دهه 90، یکی از فیلمسازان صاحب سبک و تاثیرگذار باشد و توانست نقش موثر خود را در پیشبرد سینمای ایران به خوبی ایفا کند و به بخشی از خاطره جمعی و حافظه سینمایی مردم ایران تبدیل شود.
هم میهن نوشت: در این گزارش با خوانش تحلیلی فیلم های مهم او سعی کردیم تا به درک کلی از جهان سینمایی اش برسیم و اینکه جایگاه کیومرث پوراحمد در سینمای ایران چه بود.
اغلب کیومرث پوراحمد را یا با مینی سریال «قصه های مجید» می شناسند یا با فیلم «شب یلدا» به یاد می آورند و شاید کمتر کسی به خاطر بیاورد که او فعالیت هنری اش را با دستیار کارگردانی نادر ابراهیمی در مجموعه تلویزیونی «آتش بدون دود» در سال 1353 آغاز کرد.
این همکاری انگار فرصتی بود تا پوراحمد با دو مقوله ادبیات و کودک آشنا شود و تقدیر سینمایی اش به آن گره بخورد. علاقه دیرینه پوراحمد به سینمای کودک را می توان در فعالیت های او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دریافت. او در سال 1355 برای آنکه مجوز ساخت فیلم در کانون را بگیرد، فیلم کوتاه «هدف» را با اقتباس از داستان بهرام صادقی ساخت و توانست در سال 1356 فیلم «زنگ اول، زنگ دوم» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بسازد که جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره جهانی کودک همان سال را گرفت.
کیومرث پوراحمد همان سال درباره جبار باغچه بان فیلم «هرگز نمیرد آنکه…»، و در سال 1357 مستند تلویزیونی خلیج فارس؛ جغرافیای فقر و غنا را ساخت. در سال 1358 فیلم آوازه خوان او جایزه بهترین فیلم زنده حرفه ای را از جشنواره کودک ایران و دیپلم افتخار دانشکده هنرهای دراماتیک را برای بهترین کارگردانی گرفت. او در سال 1359 فیلم کوتاه «به ترتیب قد» را ساخت.
اولین کار پوراحمد بعد از انقلاب، نویسندگی فیلمنامه «قصه خیابان دراز» به کارگردانی محسن تقوایی بود. این خیلی مهم است که نخستین تجربه یک فیلمساز در جهان سینمایی چه باشد، چراکه ممکن است او جهان سینمایی خودش را بر مبنای همان تجربه بنا کند و تداوم ببخشد.
وقتی کارنامه پوراحمد را مرور می کنیم، رد ادبیات در آن پررنگ است و این شاید بی تاثیر از همکاری او با نادر ابراهیمی به عنوان یک نویسنده و شیوه ورود این فیلمساز به سینما نباشد. همکاری او با نویسندگان ازجمله «هوشنگ مرادی کرمانی» را می توان تداوم همان راهی دانست که با «نادر ابراهیمی» آغاز شد.
ازسوی دیگر هم کیومرث پوراحمد با نوشتن و قلم پیوند می خورد. او پیش از همکاری با نادر ابراهیمی، فعالیت خود را با نقدنویسی به ویژه در ماهنامه فیلم آغاز کرد و همواره به اندازه ای که با دوربین سروکار داشت، با قلم و نوشتن هم سروکار داشت، حتی تا آخرین لحظه مرگ.
چنان که گفته اند پیش از مرگ دست نوشته ای هشت صفحه ای از خود برجای گذاشت. او همچنین اهل نوشتن داستان و رمان بود و بهاریه نویسی هایی که برای مجله «فیلم» می نوشت هم از شوق او به نوشتن برمی آمد. ازاین رو گزافه نیست که او را کارگردانی بدانیم که نه فقط با دوربین و تصویر که با کاغذ و قلم هم تنیده بود.
بدون شک آنچه نام کیومرث پوراحمد را بر سر زبان ها انداخت و موجب شهرت او شد، مینی سریال «قصه های مجید» بود. داستان پسر نوجوان اصفهانی ای که همراه با مادربزرگش، «بی بی» زندگی می کند و هر قسمت هم درگیر ماجراهای مختلف و روزمره زندگی می شود.
آنچه اهمیت «قصه های مجید» را بیش از ارزش های نمایشی و دراماتیکش قرار می دهد، ظرفیت های فرامتنی آن در نسبت با تجربه و هویت نوجوانی است؛ اثری که فقط یک اقتباس از کتاب و داستان های هوشنگ مرادی کرمانی نبود، انعکاسی از نوجوانی نسلی بود که یکی از حساس ترین برهه های کنونی تاریخ معاصر را طی می کرد.
دوران پساجنگ و ظهور جامعه ای که در آغاز دوره سازندگی قرار گرفته بود و به تدریج تضادها و تناقض هایش که با تقابل های سنت و مدرنیته گره خورده بود، در حال بروز بود و بالطبع با بحران های فردی و اجتماعی خاص خودش همراه بود؛ دورانی که بی شباهت به دوران نوجوانی و التهاب تجربه بلوغ نیست.
ازاین حیث قصه های مجید فارغ از سویه های دراماتیک اش، وضعیت استراتژیک این دوران و تجربه نوجوانی در آن دوره را هم بازنمایی می کند.
درواقع مجید نماد و نمودی از نوجوانی نسل های دهه های 50 و 60 است که یکی از دشوارترین دوران نوجوانی را طی کرده اند؛ نوجوانانی که با محدودیت ها و محرومیت های آن دوره همزیستی مسالمت آمیز داشتند که حالا تعریف و توصیف آن برای نوجوانان امروز شاید قابل هضم نباشد که نوجوان امروزی، زیست – جهان مجید و هم نسلان او را نه درمی یابد، نه حتی برمی تابد. روابط مجید و بی بی که از هم دلی تا کشمکش را دربرمی گرفت، ضمن اینکه روایتی از تضاد نسلی بود به نوعی تقابل جهان سنت با جهان مدرن را هم بازنمایی می کرد که در دیالکتیک آن، نسلی برآمد که همواره بین احترام و استقلال در نوسان بود و هویتش شکل گرفت.
قصه های مجید با روایت در دو مکان خانه و مدرسه، این هویت برساخته شده را به تصویر می کشد؛ هویتی که فهم آن به درک دهه های 50 و شصتی هایی که امروز میان سالی را از سر می گذرانند کمک می کند.
درواقع «قصه های مجید» حالا دیگر قصه های یک نوجوان یا دوره نوجوانی نیست، امکانی برای فهم یک میانسال و میانسالی در وضعیت اکنون است. میانسالانی که بسیاری از درد و رنج ها، غم و شادی ها، رویاها و فقدان ها، کام ها و ناکامی های امروزشان ریشه در آن دوران دارد و با بازنگری در قصه های مجید می توان به خوانش و واکاوی آن دست زد.
موفقیت و استقبال از «قصه های مجید» آنقدری بود که او تصمیم می گیرد پس از اتمام سریال چهار فیلم سینمایی هم براساس قصه های کتاب بسازد.
«شرم»، «صبح روز بعد»، «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز». البته دو فیلم اول بسیار دیده می شوند و حتی در جشنواره فجر مورد تحسین و تقدیر قرار می گیرند، اما دو فیلم دوم به اندازه قبلی ها دیده نمی شود.
بسط جهان کودک با خواهران غریب
به نظر می رسد که عدم اقبال از دو فیلم «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز» موجب شد که پوراحمد پرونده مجید را برای همیشه ببندد. اما نگاهش به دنیای بچه ها را تغییر نمی دهد و فیلم «به خاطر هانیه» را می سازد؛ فیلمی که محور قصه آن یک کودک خردسال فلج و تلاش خانواده برای شفای اوست.
همین نگاه در سال 74 پوراحمد را به سمت ساخت داستانی می برد که پیش تر کیانوش عیاری هم در پی ساختن آن بود. داستان دو خواهر دوقلو که به واسطه جدایی پدر و مادر از هم دور مانده اند و پس از سال ها همدیگر را پیدا می کنند.
این قصه زمینه ساز ساخت یکی از فیلم های ماندگار پوراحمد یعنی «خواهران غریب» می شود؛ فیلمی که حضور خسرو شکیبایی در نقش اصلی آن و موزیکال بودنش، آن را به یک اثر سرخوشانه و بسیار محبوب تبدیل می کند؛ فیلمی که موجب شد پوراحمد پس از افتی کوتاه، دوباره به دوران اوج خود برگردد و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر را هم دریافت کند.
پس از یک دهه تجربه موفقی که پوراحمد در تلویزیون و سینما پیدا کرده بود، بار دیگر در دهه 70 به تلویزیون برگشت تا این بار جهان داستانی متفاوت و تازه ای را به روی مخاطب بگشاید. او این بار سراغ ژانر پلیسی – جنایی می رود و سریال «سرنخ» را می سازد.
این بار هم مثل قصه های مجید موفق می شود نظر مخاطبان خود را جلب کند. با حضور یک کارآگاه طناز اما سختگیر اصفهانی که جهانگیر سلطانی آن را بازی می کرد، «سرنخ» به سریالی پرطرفدار تبدیل شد. بازیگری که از قصه های مجید به «سرنخ» آمده بود.
در کنار او که نقش بازپرس «امیرحسین اوصیا» را بازی می کرد، بهزاد خداویسی هم در نقش معاون او و با نام مصطفی موردتوجه مخاطبان قرار گرفت.
اگر پوراحمد در «قصه های مجید» توانست تصویری موفق از شمایل یک نوجوان ایرانی را ترسیم کند، در سریال«سرنخ» موفق می شود تا تصویری باورپذیر از یک پلیس و بازپرس ایرانی با مولفه های بومی ترسیم کند.
یکی از دلایل جذابیت سریال، به شیوه پرداخت روابط پلیس و معاونش برمی گردد که از شمایل کلیشه ای خارج شده و به دل می نشیند. اوصیا و مصطفی برخلاف بسیاری از فیلم ها و سریال های پلیسی، نه تنها رابطه صرف رسمی و نظامی با هم ندارند و ارتباط کلامی شان در حد بله قربان و اصطلاحات پلیسی خلاصه نمی شود که اتفاقاً بسیار صمیمی هستند و روابطی دوستانه و خارج از مناسبات خشک و جدی کاری دارند.
این کارآگاه و دستیار ایرانیزه شده اش، ترکیبی دلچسب و جذاب را در پیش روی مخاطبان سریال «سرنخ» قرار می دهند و یکی از بهترین زوج های پلیسی سریال های وطنی را می آفرینند.
این نشان می دهد یکی از مولفه های موفق آثار پوراحمد، شناخت و درک درست او از خلقیات و هویت ایرانی است و به همین دلیل توانسته مخاطب ایرانی را در یک هم ذات پنداری همدلانه با خود همراه کند؛ از معدود سریال های پلیسی ایرانی که توانست ذهن مخاطب را با معماهای خود درگیر کرده تا از رمزگشایی آن لذت ببرند.
کیومرث پوراحمد نقش های اصلی هر قسمت از سریالش را که جداگانه از قصه های مجزا برخوردار هستند، به بازیگران توانمندی سپرده که نقش آفرینی های برخی از آن ها همچنان در خاطر جمعی مخاطبان تلویزیون به یادگار مانده است.
برای مثال، بازی رضا کیانیان و محمدرضا فروتن در قسمت هایی که حضور دارند، به شدت تاثیرگذار بود و اساساً سرنخ را می توان از اولین سریال های اپیزودیکی دانست که با حضور بازیگر مهمان در قسمت های مختلف روایت می شد و به یک الگوی سریال سازی تبدیل شد.
شب یلدا و یک عاشقانه تلخ
خیلی ها مهمترین فیلم در کارنامه کیومرث پوراحمد را «شب یلدا» می دانند و آن را در فهرست فیلم های برتر عاشقانه ایرانی می گذارند؛ فیلمی که نه تنها پوراحمد را دوباره با ریسک تغییر ژانر روبه رو کرد، بلکه پای زندگی خصوصی او را هم به سینما باز کرد.
می گویند شب یلدا روایت تجربه شخصی خود پوراحمد در نخستین زندگی مشترکش است. بعید است این فیلم را دید و سکانس های رقص همراه با اشک محمدرضا فروتن در این فیلم را فراموش کرد یا حتی دیالوگ های این فیلم را.
«شب یلدا» حدیث نفسی بود که توانست برنده تندیس بهترین فیلم از جشن انجمن منتقدان سینما شود؛ فیلمی که نشان داد پوراحمد در 50 سالگی هنوز تغییر ژانر می دهد، ریسک می کند و موفق است.
حامد، روز تولد دخترش نازی را جشن می گیرد؛ جشنی که فقط خودش در آن حضور دارد، حرکات موزون او با آهنگ خاطره هایش با فشفشه هایی در دست، همچنین جروبحث او با مامور انتظامی که می گوید: «چیه برادر؟! جشن تولده…ممنوعه؟ زن بی حجاب نداریم… زن با حجابم نداریم… مرد بی غیرت نداریم… مرد باغیرتم نداریم…نوار مبتذل نداریم… ماهواره نداریم… صور قبیحه نداریم…حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب و رفیق ناباب نداریم… رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکن و بالابنداز نداریم…شرمنده تونم هیچ چیز ممنوعه کلاً نداریم… نداریم… مهمونیه ولی مهمون هم نداریم… جشن تولد یه بچه س ولی بچه هم نداریم».
یا در یکی از درخشان ترین دیالوگ های فیلم، دوست حامد به او می گوید: «زخم ها و دردهای آدم سرمایه است…! هر کسی نمی تونه به این جایی که تو رسیدی، برسه…! پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن…! داد نکش…! آه و ناله هم نکن…! صبور، آرام و بی سروصدا همه چیزو تحمل کن.»
گل یخ و آغاز پژمردگی
فاصله دو فیلم پوراحمد، یعنی «شب یلدا» و «گل یخ» به اندازه دو فیلم نبود، به اندازه رسیدن از اوج به افول بود. پس از درخشش «شب یلدا»، تلاش بعدی پوراحمد برای ساخت گل یخ به عنوان فیلمی موزیکال و عامه پسند شکست خورد و دورانی آغاز شد که دیگر موفقیت مداوم نداشت؛ فیلمی که بازسازی یکی از فیلم های مشهور پیش از انقلاب یعنی «سلطان قلبها» بود.
در همین دهه او چندبار قصد داشت فیلم تاریخی شاه را درباره دورانی از پادشاهی محمدرضا پهلوی بسازد که با وجود تغییر فیلمنامه، به دلیل مخالفت برخی نهادها به سرانجام نرسید. اما ریسک پذیری پوراحمد بازهم با او همراه شد و تصمیم گرفت حالا که بیشتر ژانرها را امتحان کرده، سراغ کمدی رومانتیک هم برود.
همین موضوع او را به ساخت فیلمنامه ای از سروش صحت با نام «نوک برج» ترغیب کرد؛ فیلمی که در بدنه تجاری قرار می گرفت، اما چون چهره هایی مانند نیکی کریمی و محمدرضا فروتن را همراه داشت، از حمایت طرفداران این دو هم برخوردار شد، اما در گیشه شکست خورد تا اینکه در اواسط دهه 80، ریسک پذیری او در تجربه ساخت یک فیلم جنگی جواب داد و «اتوبوس شب» مهمترین فیلم او در این دهه ساخته شد.
فیلمی سیاه وسفید درباره انتقال اُسرای عراقی در دوران جنگ ایران و عراق که به دلیل بازی قابل توجه خسرو شکیبایی در نقش راننده اتوبوس و مایه های ضدجنگ، موردتوجه قرار گرفت. بعد از این و با آغاز دهه 90 پوراحمد دیگر هیچ گاه نتوانست اثری درخور بسازد و فیلم به فیلم افول کرد. حتی بازگشت دوباره اش به تلویزیون و ساخت سریال «پرانتز باز» هم جواب نداد که خودش هم بعداً گفت آن را از سر بی میلی ساخته است.
تلاش پوراحمد در آغاز دهه 1390 برای تجربه متفاوت در یک فیلم جنگی دیگر با 50 قدم آخر به شدت شکست خورد و در نخستین نمایش در جشنواره فیلم فجر با واکنش منفی منتقدان مواجه شد.
در سال 1394 روایت شخصی او از بیماری آلزایمر مادرش در فیلم «کفش هایم کو؟» بازگشتی به سینمای دهه 1370 خودش به شمار رفت که در اکران عمومی به موفقیت چندانی دست نیافت. دو فیلم دیگر ساخت؛ تیغ و ترمه در سال 1397 که تلاشی برای نزدیک شدن به دغدغه ها و دنیای شخصی جوانان نسل جدید بود؛ اما ناموفق از آب درآمد.
«پرونده باز» است که قصه ای حقوقی و دادگاهی داشت، آخرین فیلم پوراحمد بود که بدون حضور او در چهل ویکمین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر حضور پیدا کرد و به یکی دیگر از فیلم های شکست خورده او اضافه شد.
پوراحمد به روایت دیگران
سینمای کیومرث پوراحمد هم مثل سینمای هر فیلمساز دیگری، سرشار از فرازونشیب و اوج و فرود بود. گرچه او از دهه 90 دیگر نتوانست به دوران طلایی خود برگردد و مسیری رو به زوال را طی کرد، اما این به معنای انکار جایگاه او به عنوان یک فیلمساز موفق و موثر که توانست جهان سینمایی خود را بسازد و به بخشی از خاطره جمعی مردم گره بزند، نیست.
شاید مهمترین مولفه سینمای او که این نقش را برجسته تر می کند، سویه ایرانی و تعلق او به هویت ایرانی در فیلم هایش بود. چنانکه سیدمرتضی آوینی با تاکید بر ایرانی بودن آن گفته بود: «تاریخ تصویر ایران به خاطر «قصه های مجید» به مرحوم کیومرث پوراحمد مدیون است.
اصلی ترین دلیل آن هم، این است که او خالق یک اثر ناب ایرانی است با همه مشخصه هایی که باید داشته باشد. دلم می خواهد قصه های مجید را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریه ام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»
آوینی در جای دیگری از نوشته اش درباره قصه های مجید می گوید: «اینکه «قصه های مجید» هویتی کاملاً ایرانی دارد بیشتر به ساختار سینمایی سریال باز می گردد تا جوهر داستانی آن. نمی خواهم رابطه این سریال را با قصه های آقای مرادی کرمانی انکار کنم، بلکه می خواهم بگویم روایت آقای پوراحمد از «قصه های مجید» کاملاً متعلق به خود اوست.
شکی نیست که این تنها یکی از صورت های سینمایی متعددی است که داستان های آقای مرادی کرمانی می توانست به خود بگیرد. اگر «مجید»، کرمانی بود و نه اصفهانی، چه روی می داد؟ بدون تردید جذابیت کار کمتر می شد، اما باز هم به جوهر سینمایی آن لطمه ای وارد نمی آمد»، تاکید بر این ایرانی بودن در پیام تسلیت اصغر فرهادی پس از مرگ پوراحمد هم برجسته است.
او می نویسد: «او بعد از دیدن سریال من، فیلمنامه «شب یلدا» را داد که بخوانم و نظر بدهم، آن هم وقتی هنوز جوان بودم. این ویژگی او بود که آدم ها را به عنوان آدم نگاه می کرد. برای من مرگ علی حاتمی هم چنین حسی داشت و انگار ریشه هر دو در کارهای شان یک جور است. مرگ این دو به عنوان ایرانی ترین فیلمسازانی که می شناسم، برایم غم انگیز بود و فکر نمی کنم نمونه و مشابهی در این دوران رقابت ها و ناخالصی ها همچون کیومرث پوراحمد پیدا شود.»
همچنان که حبیب احمدزاده که به عنوان فیلمنامه نویس «اتوبوس شب» با او همکاری داشت، گفته است: «کیومرث همیشه معتقد بود، باید ایرانی باشد که بتوانیم درباره آینده آن صحبت کنیم، اگر ایرانی نباشد همه این بحث ها کشک است. زحماتی که کیومرث برای این مملکت کشیده را خراب نکنیم».
پری ملکی، موسیقی دان، هم از علاقه او به موسیقی ایرانی گفته است: «پوراحمد بسیار موسیقی ایرانی را دوست داشت و به همین جهت همیشه از موسیقی در آثارش بهره می جست. این هنرمند سینما طی زندگی حرفه ای خود با آهنگسازان بسیاری همکاری کرد».
احمد طالبی نژاد، منتقد سینما، هم معتقد است:«در سمت هنری سینما، یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازان ما بعد از کیارستمی، کیومرث پوراحمد بود. اگر شما نگاه کنید، می بینید که دو نسل از بچه های این مملکت با «قصه های مجید» بزرگ شده اند و نباید این مجموعه را دست کم بگیرید.
او مجموعه ای از فیلم هایی را در کارنامه اش دارد که مخاطب اصلی اش بچه ها نیستند، ولی درباره بچه های این سرزمین هستند. می توانیم بگوییم صادقانه ترین و بهترین تصویر از بچه های ایران به خصوص در سن نوجوانی در آثار او تجلی پیدا می کند».
حالا یک سالی از مرگ این فیلمساز مهم می گذرد؛ فیلمسازی که می توان در میراث سینمایی ای که از خود به جا گذاشت، درس های ارزشمندی آموخت اما دراین میان شاید مهمترین آنها دغدغه داشتن نسبت به ایران و هویت ایرانی بود؛ فیلمسازی که می خواست ایرانی باشد و بماند؛ یادش ماندگار.
22057
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "فیلمسازی که می خواست ایرانی باشد" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "فیلمسازی که می خواست ایرانی باشد"، کلیک کنید.